-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1384 17:36
شاگردی از استادش پرسید: عشق چیست؟استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور.اما در هنگام عبور از گندم زاربه یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ایی بچینی ! "شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت استاد پرسید:"چه آوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم خوشه های پر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1384 17:34
وقتی گریه کردم گفتند بچه ای ! وقتی خندیدم گفتند دیونه ای! وقتی جدی بودم گفتند مغروری ! وقتی شوخی کردم گفتند سنگین باش! وقتی سنگین بودم گفتند افسرده ای! وقتی حرف زدم گفتند پــــرحرفی ! وقتی ساکت شـدم گفتنـد عاشقی! گریه شاید زبان ضعف باشد ،شاید خیلی کودکانه، شاید بی غرور، اما هرگاه گونه هایم خیس میشود می دانم نه ضعیفم،...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 آبانماه سال 1384 12:27
کوچ غمناک پرستوهای شاد در غروبی پر ملال و بی صدا خبرعریونی باغها رو داد پاییز اومد اونور پرچین باغ تا بچینه برگ و بال شاخه ها کسی از گلها نمی گیره سراغ بیا در سوگ دلگیر گل سرخ بخونیم شعری از دیوان گریه من و تو زاده فصل خزانیم به تن پرورده سامان گریه فصل جدایی ، فصل دل کندن ، فصل بی وفایی داره میاد پس مواظب باشید ....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1384 20:31
سلام دوستان نمی دونم از کجا شروع کنم از چی بگم می خوام از یک سال پیش 27/7/83 حرف بزنم . من برای اولین بار در زندگی 21 ساله ام عاشق شدم و چه عشقی حتی خودم باور نمی کردم ولی افسوس و صد افسوس که معشوق من با من بازی کرد با منی که تا آن زمان از عشق چیزی نمی دانستم . در ذهن خود فکر می کردم که عشق مقدس و پاکه ولی اشتباه کردم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 مهرماه سال 1384 10:35
ثانیه های نامرد... چقدر این ثانیه ها نامردند گفته بودند که برمی گردند برنگشتند و پس از رفتنشان بی جهت عقربه ها می گردند آه! این ثانیه های بی رحم چه بلایی به سرم آوردند نه به چشمم افقی بخشیدن نه ز بغضم گرهی واکردند ز چه رو سبز بنامم به دروغ لحظه هایی که یکایک زرد ند لحظه ها همهمه هایی موهوم لحظه ها فاصله هایی سردند...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 مهرماه سال 1384 10:32
صعود... یک کوه بلند و سربه فلک کشیده که ازکمر به بالاش توی ابرها پنهان شده. بعضی جاهای این کوه جاده های پت و پهن و آسفالته و بعضی جاهای دیگه باریک و مالرو! یه جاهاییش شاید اصلا راهی نباشه. من پایین این کوه، اول جاده نشستم زمین و دارم برای صد هزارمین بار بند کفشم رو میبندم که مطمئن بشم وسط راه باز نمیشه!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 مهرماه سال 1384 10:30
مرا به خاک بسپارید... شعرم گریخت چنان که درخیال نیز به او نمی رسم نشناخته بودماش ، تا اکنون که گریخت. . . همیشه خیال می کردم این منام که اورا به اوج می برم دیدم این اوبود که مرا به بال می آراست چه سنگین شدهام وهیچ احساسی را حس نمی کنم و چشمانم ، در برودتِ نگاه به شیشههای بخارکرده می ماند این چه بود که گریخت؟ شعرم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 مهرماه سال 1384 10:16
طنابی از حسرت ها خواهم ساخت و به درختی از ندیدن ها خواهم بست گردن حضور بی وجود خودم را به دست دلهره های طناب خواهم داد از صندلی چوبی ثانیه ها گذر خواهم کرد و با لگدی به این ثانیه ها با ثانیه ها، با تو، با آسمان و با این درخت خشک و پوسیده خداحافظی خواهم کرد نمی خواهم حتی بارانی از غصه چشمان زیبایت را تر کند من اکنون...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 مهرماه سال 1384 10:01
*..:: یه چیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزا یــــــــــــــــــــــــــی : ::.* ۱) حـس هام قاطی پاتی شدن ..... ۲) شد یه سال که رفتی .... ولی من هنوز هستم ..... منتظرم .... ۳) خودمم نمیدونم چیا نوشتم ...فقط یه دفعه دلم خواست یه چیزی بنویسم ..... هر چی به ذهنم رسید گفتم ..... ( چه حالی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 مهرماه سال 1384 09:51
او که دم از محبوبیت میزد در شهر خود غریبی بیش نبود او از عشق بی نصیب بود او کارش فریب بود او بازی می خواست، بازیچه زیاد داشت یکی یکی می شکست و کنار می گذاشت او همیشه فکر دلبری بود چشمهای شیطان همه جا دنبال پری بود او به وفا و صداقت کرده بود پشت او عاشقانش را پنهانی با محبت می کشت. فقط به خاطر تو به یاد می آوری؟ روزی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 مهرماه سال 1384 16:11
ساعت ها ساعت کنار تختخواب 10 دقیقه جلو است. ساعت گوشی مبایل 5 دقیقه عقب است. ساعت روی میز مقابل تختخواب 25 دقیقه جلو است. ساعت مچی ام 4 دقیقه جلو است. ساعت روی میز کامپیوتر نیم ساعت عقب است و من خواب آلود در ذهنم مشغول جمع و منها کردن این مقادیر هستم . ذهن یاری نمیکند و سر آخر و در تاریک روشن سحر روی شماره گیر تلفن...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 مهرماه سال 1384 13:09
مثال معروف نگریستن به نیمه پر لیوان برای همه آشناست ولی بیایید از زاویه دید افرادی با گرایش ها و خلق خوی متفاوت به این لیوان بنگریم. بدبین: لیوان نیمه خالی است. ایده آلیست: لیوان باید پر باشد. طرفدار محیط زیست: آب داخل لیوان را هدر ندهید. سیاست مدار پر بودن یا خالی بودن نیمه لیوان بستگی به منافع جناح ما دارد....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1384 17:11
نمیدانم نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی دمش را بر گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد بدین سان بشکند در من سکوت مرگبارم را
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1384 17:05
احساس میکنم که چقدر زندگی ما آدمها میتونه متزلزل باشه و در هر لحظه عوض بشه بدون اینکه خودت بخوای , بدون اینکه خودت بفهمی . انگار هیچ چیزی در اختیار تو نیست . انگار که تو نمیتونی زندگی تو کنترل کنی . انگار هیچ کاری از دستت ساخته نیست . انگار که اصلا تو هیچ کاره ای بدون اینکه بخوای و بفهمی آدمها وارد زندگیت میشن , تو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1384 16:57
بچگی کاش هنوز اونقدر بچه بودیم که غصههامون تو آغوش مادرامون با یه نوازش مادرانه فراموش میشد... و دردهامون با یه بوسهی مهربانانهاش... کاش هنوز اونقدر بچه بودم که که چینهای چادر مادرم میتونست منو از مشکلات حفظ کنه کاش هنوز بچه بودم!! اون وقت! با گریه دلمو میگرفتم جلوش و بهش نشون میدادم چطور... تا با لبخندی......
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1384 16:40
سلام..... ببخشید یه مدت نبودم .. ...خیلی سرم شلوغ بود اما از نظر های پر محبت شما ممنونم شروع می کنیم با این شعر از شاعر نامی که نمی دونم کیه؟ گر بمیرد دختری ....... ........ بر قبر او روید گلی گر بمیرند دختران ....... ... دنیا گلستان می شود بلانسبت بعضیا ..... امان از دست خانوما(البته ما مجرد ها نه) اگه تیپ بزنیم بریم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1384 10:06
روزی که مرگ خاطره ها می رسد روز مرگ آدمی است روز تنهایی و در به دری روز انکار وجود روز التماس نفس برای آمد و رفت شاید عکس قلبی می ماند و وجودی که حتی درد هم نمی خواهد گریه چه خنده آور است شاید حال می فهمم چرا روزی نوشتم ما آدمها گاهی به خاطر هم بد می شویم گاهی حتی یادمان می رود کجای این غریبستان اسیریم چه ساده غریب می...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 مهرماه سال 1384 11:22
بیماری عشق !!! هوالعلیم سلام درد عاشق را دوایی بهتر از معشوق نیست شربت بیماری فرهاد را شیرین کنید یک روز یکی از دوستانم می گفت که عشق یک نوع بیماریه.من اون روز زیاد از این حرف خوشم نیومد. آخه اعتقاد دارم که آدم همیشه نباید بر اساس برنامه ریزی و حساب و کتاب عمل کنه . هر چند که هنوز هم به ماهیت معنوی عشق اعتقاد دارم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 مهرماه سال 1384 11:13
دوستی هوالعلیم سلام انسان موجودی اجتماعیه و اجتماعی بودن مستلزم اینه که آدم با دیگران ارتباط داشته باشه. ارتباط نیز انواع مختلفی داره که یکی از انواع اون دوستیه. دوستی هم دارای درجات مختلفیه؛ از دوستی های سطح پائین گرفته تا صمیمیت زیاد . من در اینجا نمی خوام درباره ی فواید روان شناختی دوستی و ارتباط صحبت کنم، فقط می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1384 19:41
التماس به خدا شجاعت است . اگر بر آورده شود حاجت است . اگر بر آورده نشود حکمت است . التماس به خلق حقارت است . اگر بر آورده شود منت است . اگر بر آورده نشود ذلت است .
-
سه تا دیونه.....
شنبه 26 شهریورماه سال 1384 12:02
- در یک تیمارستان سه تا دیوونه را برای امتحان کردن میزان دیوانگی در آنها انتخاب میکننئ . بعد زیر یه لامپ یه میز میزارن و روی اون را روغن میریزن و به دیوونه ها میگن که این لامپ را عوض کنید .!! دو تا از اونا هی میرفتن بالا و هی میافتادن پایین . ولی دیوونهی سومی یه روزنامه میاره و میندازه رو میز و بعد میره لامپ را عوض...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1384 02:41
توجه .......... توجه شعر زیر را دنبال هم بخوانبد : (( میازار موری که دانه کش است که جان دارد و .. جانم به قربانت ولی حالا چرا .. عاقل کند کاری که باز .. آید به کنعان غم مخور کلبهی احزان شود روزی .. ز سر سنگ عقابی به هوا .. خواستن توانستن است ...!!! )) شعر از : خواجه عبدالله بنفش (پسر خواهر خواجه عبدالله طوسی) Deze...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1384 11:47
،چه کنم که تاب و توانم از من میگریزد وقتی که نام او را .در حضورم به زبان می آورند از کنار هیزمی خاکستر شده از گذرگاهی جنگلی میگذرم ،بادی نرم و نابهنگام میوزد ...سبکسرانه با بویی از پاییز و قلب من از آن !خبرهایی از دوردست ها می شنود،خبرهای بد ...او زنده است و نفس میکشد !!!اما غمی به دل ندارد
-
خدا هم وجود دارد !
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1384 11:16
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت . در حال کار گفتگویی بین آنها در گرفت . آنها درباره موضوعات مختلف صحبت کردند. وقتی به موضوع « خدا» رسیدند . آرایشگر گفت : « من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد » مشتری پرسید : « چرا باور نمی کنی ؟» « کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد . به من بگو ، اگر خدا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1384 11:11
تو را می جویم دیشب که نبودی تمام پنجره های کلبه ام غبار بی کسی گرفتند. ای نور شبهای بی ستاره ام!ای ماه شبهای تنهایی ام! دلم در عطش مه ها و نیلوفرها می سوزد. تو که ماه شبهای منی، ببار و دل تشنه ام را سیراب کن. میان تنهایی نیلوفرها، میان رازو نیاز عاشقانه ی شقایق ها، دلم در التهاب تپش پنجره های کلبه ام چه بی صدا فریاد...
-
عشق عشق می آفریند
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1384 11:06
عشق عشق می آفریند عشق زندگی می بخشد زندگی رنج به همراه دارد رنج دلشوره می آورد دلشوره جرأت می بخشد جرأت اعتماد به همراه دارد اعتماد امید می بخشد امید زندگی می آفریند زندگی عشق می آفریند
-
عاشق ؟
سهشنبه 25 مردادماه سال 1384 19:50
گفتم ای یار گفتی زهر ه مار گفتم ای نور گفتی مردخ شور گفتم از غم دوری تو بیمارم کفتی به من چه مگه من پرستارم گفتم دوست دارم گفتی خفه شو گفتم عاشقتم گفتی خفه شو گفتم میخوام با هات ازدواج کنم گفتی جدی می گی گفتم خفه شو
-
عاشق ؟
سهشنبه 25 مردادماه سال 1384 19:49
گفتم ای یار گفتی زهر ه مار گفتم ای نور گفتی مردخ شور گفتم از غم دوری تو بیمارم کفتی به من چه مگه من پرستارم گفتم دوست دارم گفتی خفه شو گفتم عاشقتم گفتی خفه شو گفتم میخوام با هات ازدواج کنم گفتی جدی می گی گفتم خفه شو
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 مردادماه سال 1384 12:36
هر بار که اندیشه ای از مغزت عبور می کند که فکر می کنی به تو صدمه می رساند,مثل حسادت , ترحم به خود, درد عشق,حسرت و نفرت و....... این کار را بکن. ناخن اشاره ات را روی ریشه ناخن شست دستت فشار بده تا جایی که درد شدیدی را احساس کنی, أن درد بازتاب رنجی است که در سطح روحی و معنوی می کشی .........
-
تکرار
یکشنبه 16 مردادماه سال 1384 12:33
امشب تمام حوصله ام را در یک کلام کوچک در تو خلاصه کردم ای کاش می شد یک بار تنها همین یک بار دیدارت تکرار می شد تکرار......................